می رم سفر تا پخته تر بر گردم !

.

واژه هایم اهلی نمی شوند

تاسوار اسبی سفید

تو را بیاورند

همیشه در شعر ها

یوزپلنگی خیره به هم مانده ایم

در خیالم بی چتر ببار


 

لعنت به این چتر های بی خیال

اگر در خود جمع نمی شدند

من و تو

به ابرهای سترون

دهان کجی می کردیم

و بر هم می باریدیم

من دست کودک درونت را

می کشیدم

بر بوم

بر لایه ای از بودن با تو

بر آب

بر آبی  یک نیلوفرکبود

در دلی سنگ

که شاعر شده

و موهایم را

و احساس کودکانه ام را

با نخی بلند تر از روزگار

به هوا می فرستادم

 

 

 

 

 

این "u" ، یا اون "you" !


بعضی وقتها در رفتار و کردار و حتی اندیشه آدمها آنقدرتشابه می بینی که فکر می کنی با این همه نشانه ، این " تو" همان " تو " است !

و این اتفاق اگردر دنیای مجازی  باشد که دیگر نور  ... است ! و آن وقت است که فکر می کنی خانم "ب" همان خانم " پ " است با دو نقطه بیشتر و آقای  "ر"  همان " ز" است با کمی شکل ظاهری متفاوت تر!

تازگی ها این حس رو دارم که پشت آدم های زیادی آدم های زیاد دیگری هستند، و حتی پشت صدا ها و دیگر " تو" ها مفرد نیستند و جمعی از ضمایر فاعلیِ "او " ،"شما" ،"من" ،" تو" ،" ما" ،ایشان دارند با هم  در یک نفر زندگی می کنند !

نکته اول : گوش هامو دراز می کنم و خودمو لاش می پیچم تا مبادا کسی باور کنه که پیله فقط برا کرم و پروانه است!

نکته مهم تر: شاید دارم دچار پارانوییای اجتماعی می شم!

و از همه مهم تر اینکه این روزها رو دل هم که کنی قرص معده کم گیر می یاد برا هضم!