دستهایت
شاپرک
دور لبهایم می خندد
لای استخوان هایت کلافه مانده ام
و بوی خاک
آهویی پا به ماه
بر کوه می دود
مردی آبستن حوادث
عشق را
خودکشی می کند
و ماده ای
لبهایش
آهو نشت می کند