سایه های اغواگر

“بودریار” در برابر روابط تولید ،میل و معنا که به زعم فوکو در ساختار های قدرت ،جنسیت و دانش ،تاریخ را شکل می بخشد بدیلی قرار می دهد ؛ اغوا !
اغوا در نمود لانه می کند و منتظر حریف خود می ماند.اغوا رازی را می داند که شرط پیروزی و بازگشت پذیری جاودانه ی اوست.(م :امین قضایی)
...........
نمی دانم چه چیز کلماتم را به این متن کشاند (و البته در ادامه اش منتهی به شعری شد). شاید روابطی نهفته میان مترجم کتاب "اغوای" بودریار بود با صداهای جاودانه ای که  هر بار شنیدنش نهیب ام می زند !
شاید هم گفتگویی از من و من که هیچ وقت واقعیتی  بیرونی نداشته /ندارد. فقط نمودی از ساختار درونی من بر پایه ی علت و معلولی  است که مبارزه ی زنانگی ام را شامل می شود با زنانگی اجتماعی تعریف شده! 

هر چه هست دنیایی ! است شبیه به آینه ی" بودریار" که نمادین از خود ما می گیرد و برای اغوای خود ما به کار می برد!
بگذریم و برسیم به شعر .

......


 

در اتفاقی  که درصورت توهیچ وقت   اتفاق نیفتاد
حدقه های سفید
بازی در آورده اند
و لخته ریخته اند
در خیابانی
که حرف اول تا آخرش
فروش تن هایی است
که پای پیاده
روی اعصابم می روند


دیگر وقت غاز چرانی نیست
دیگر از انبوه نگاه هم
نمی شود  از تاریکی ترسید
کسی هم  بر پشت بام خودش دردها را نمی ریزد

حالا که دخترها
در جنازه ها
نطفه ها ی مرده را باد می کنند
یک بغض بر صورتت بکش
و دست مرا لای پوستی بگذار
که بر سر این شهر کشیده شده است


 

بازگشت سایه  ای به دوران دهانی

..

...


فقط یک دهان افتاده  بودی روی دیوار  ! معمولا خواب هایم را به یاد نمی آورم .اما دقیقا یادم مانده که  تو میان من و دیوار  خیره  ایستاده بودی  ! دهان  روی دیوار بزرگ و بزرگ تر می شد وهمه چیز را می بلعید .و در آخر  ُ من هم درون این دهان  بلعیده مانده بودم و دنبال دهانی بودم که فریاد بزنم .اما صورتم صاف بود .بی هیچ پستی و بلندی و حتی گود رفتی هم  و تو همچنان   با دهانی بیرون زده از سرت به من خیره مانده بودی!

 

                    (جهت سرگرمی دوستانی که  دوست دارند فروید را تند و تند ورق بزنند )

اصلا این سایه ها فکر ندارند!

 ..

چهار گوشی هرز

که یک بندش را همیشه آب می دهد

خانه ی توست

خانه ی دوستی

که دیگر نمی دانم از کدام طرف

باید بندش را بگیرم

 

چیزی که  نیمه ی خالی آدم ها را

بند می کند

به خیابان

به دست هایی که با هم مشت می شوند

و به تنهایی آن قناری

که زردی را 

در قفس پر می زند

از یاد رفتنی در یاد مانده است

 

اما عزیزکم

فراموش نکن

هنوز هم  نیل نگاهی

آینه ام مانده

تا آب روی آب را  نبرم

تا فرضیه ی

مثلثی

با ضلعی اضافی

قله های بودن با تو را

آبی تر از فریادهایم برآسمان قاب نکند

 ....

 

سایه ام و دیواری از من !


..

بسیار مواقع خواب دیده بود که روبروی دیواری نشسته و قصد اعتراف را دارد .دقیقا تنها.بی هیچ واسطه ای و یا حتی فشاری مضاعف!

فکر می کرد ، چه خواهم گفت؟ !

این اتاق اعتراف تک ضلعی را برای خودش ساخت تا سریالی از برون دهی هایش را بر این دیوار بپاشد!


لطفا نه به یونگ مراجعه کنید ، نه به دیگر روانشناسان(shadow) کار هم !

اینجا فقط تخیل دارد حرف اول را می زند !

......................................................


گاهی سایه ام

شیر می شود

 و گاو می بیند ام

ماغ های بلند می کشد

و می کشدم

بالا

بالا

و لایه ای فشرده  از هوای دلم را

می ریزد

 سایه های چشمی

که باران را       شیری می ریزد