در  کافه های رو به دریای شهر

از پنجره ای نارنجی

و شعرهایت

کودک می پرم به خیابان

سر به هوا

و توک زده به آزادی

قدم هایم را

در گوش بابل و کنار

آواز می خوانم

 

شیر شده ام

و بر بازویت

خیالم را خالکوبی می کنم

 

هوایی ام کرده این هوا

و سرخوشی ام

از زبان گربه های دیوار روبرو

دم می جنبانند

دریا

بی قرار و توفانی

بر بسترش آبی ام می کند

و تمام پلیکان های ایستاده بر آب

با زبان مادریشان

به جنونی بی وصف پروازم می دهند

 

 ایلی که سایه اش از سر کودکانش پریده

چشم هایم را بر باد می گذارند

تامن

از بی تابی اش

از هرسو

فقط تو را ببینم